❤دورهمی❤

♥welcom to my blog♥

❤دورهمی❤

♥welcom to my blog♥

❤دورهمی❤

سلام دوستای گلم،من مهتابم .ازاینکه به وبلاگم سرزدین ویا اگر نظری هم ارسال کردین واقعا ممنونم.❤
من سعی میکنم تواین وبلاگ بهترین چیزا رو براتون به اشتراک بذارم،حالا چه عکس،چه متن و...
البته اینم بگم که سعی میکنم بیشتر پست های دخترونه بذارم ^_~
اگر از وبم خوشتون اومد لطفا به دوستانتون هم معرفی کنید تابیان وازمطالب اینجا بهره مند بشن،
اگرم خوشتون نیومد که هیچی دیگه...خب دیگه من زیادحرف زدم،خودتون برید ببینین...
باتشکر.دوستدارشما مهتاب
my instagram: paricheeeeee

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن های قشنگ» ثبت شده است

۰۷
ارديبهشت

1.بدترین خیانت رو خود آم به خودش میکنه که به خاطر دیگران خودشو نادیده میگیره...!

 

 

2.زندگی میکنم..حتی اگربهترین هایم را ازدست بدهم!!!

چون این زندگی است که بهترین های دیگر را برایم میسازد....

بگذارهرچه ازدست میرودبرود، من آن رامیخواهم که به التماس آلوده نباشد...حتی زندگی را...

3.ساده ڪه باشی........!!!
آدمهاخیلی زود دوستت میشوندوتوخیلی دیرمیفهمی دشمنت بودند
......!
ساده ڪه باشی
.......!!!
آدمهاباهمه ڪمبودهایشان به غرورت حمله میڪنندوباهمه غرورشان مچاله ات میڪنند
........!
ساده ڪه باشی
......!!!
آدمها تورا همیشه بازی میڪنندو خودشان همیشه بازیگران پشت پرده میمانند
......!
ساده ڪه باشی
........!!!
آدمها اوقات بیڪاری راباسادگی ات پرمیڪنند وتو درلحظه های اندوه تنهامی مانی
......!
ساده ڪه باشی
......!!!
سادگی ات راحماقت میخوانندوڪسی نمیفهمدتوازفرط''''آدم بودن''''ساده ای...

4.خداکند یک اتفاق خوب بیفتد وسط زندگیمان....آری همین جا...وسط بی حوصلگی های روزانه مان،نگرانی های شبانه ،وسط زخم های دلمان،آنجاکه زندگی راهیچ وقت زندگی نکردیم...

یک اتفاق خوب بیفتد....انقدرخوب که خاطرات سالها جنگیدن وخواستن ونرسیدن ازیادمان برود...آنگونه که یک اتفاق خوب همین الان،همین ساعت،همین حالا ازپشت  کوه های صبرمان طلوع کند...طلوعی که غروبش غروب همه ی غصه هایمان باشد...برای همیشه...

5.چشمامو که میبندم میادجلوی چشمام ،با کلی شوق چشمام بازمیکنم شاید الان تو واقعیت زندگیم روبه روم باشه،اماوقتی چشمامو بازمیکنم ومتوجه نبودش میشم،یه بغضی گلوموپرمیکنه ومحکم چشمامو میبندم باهمون بغض میخوابم...چندوقتیه بااین حال میخوابم...

6.میان تمام نداشتن ها دوستت دارم...!!!شانس دیدنت را هرروز ندارم،ولی دوسستت دارم...!!!

وقتی دلم هوایت رامیکندحق شنیدن صدایت را ندارم،ولی دوستت دارم....!!!!

وقتهاییی که روحم درد دارد ومیشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم،آغوشت رابرای آرام شدن ندارم،ولی دوستت دارم...

وقت دلتنگی هایم ...ولی دوستت دارم....

آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت ومیان تمام نداشتن ها بازهم باتمام وجودم دوستت دارم....

7.بهترین کار بعد ازدلکندن ها ونماندن ها لغزیدن دست به سمت آن گزینه ی لعنتی است.."بلاک"...

لااقل بعداز رفتنش عکس هایش نمیشود دلیل جدید برای بغ کردن یک گوشه ودیگر نخندیدن وپربودن همیشگی چشم ازاشک....

باز اگرتوی عکس هایش لب هایش کش آمده باشد یک چیزی...

اگرچشم هایش برق بزند ازخوشحالی یک چیزی....

میگویی رسید به همان چیزی که برایش زد زیر همه چیزورفت.میگویی لااقل یک نفراین وسط خوشحال است،یک نفر حالش اِی بد نیست...ولی دیدن پلک های خم شده اش...دیدن دیگرنخندیدن لب هایش،دیدن نرسیدن به آنجایی که برای رسیدن به آن قید تو واحساسش وقید دوست داشتنت رازده،عجیب دلگیراست...

دیدن اینکه هیچکس خوشبخت نشده،هیچکس سهمش نشده خنده ازته دل وهیچکس شبها بدون فکر وخیال چشم هایش روی هم نیامده...عجیب گریه داراست...

لطفا بعداز رفتن هایتان دستتان به سمت بلاک کردن برود.مایی که رها شده ایم طاقت دیدن خوشحالیتان راشاید داشته باشیم....

یاطاقت دیدن لمس شدن گونه هایتان بالب های یارجدید وطاقت دیدن گره کور دستانتان را...

ولی طاقت دیدن اینکه مارا رها کردید وبازهم نرسیدیدبه آنچه که میخواستید را...نه نداریم....!!

 

وحالا این پست روبا یه داستان واقعی تموم میکنم:

...پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون
...

حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون
.
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی
.
با عشق، پسرت،

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن ..!