❤دورهمی❤

♥welcom to my blog♥

❤دورهمی❤

♥welcom to my blog♥

❤دورهمی❤

سلام دوستای گلم،من مهتابم .ازاینکه به وبلاگم سرزدین ویا اگر نظری هم ارسال کردین واقعا ممنونم.❤
من سعی میکنم تواین وبلاگ بهترین چیزا رو براتون به اشتراک بذارم،حالا چه عکس،چه متن و...
البته اینم بگم که سعی میکنم بیشتر پست های دخترونه بذارم ^_~
اگر از وبم خوشتون اومد لطفا به دوستانتون هم معرفی کنید تابیان وازمطالب اینجا بهره مند بشن،
اگرم خوشتون نیومد که هیچی دیگه...خب دیگه من زیادحرف زدم،خودتون برید ببینین...
باتشکر.دوستدارشما مهتاب
my instagram: paricheeeeee

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۲ مطلب با موضوع «بامزه» ثبت شده است

۱۳
بهمن

۰۱
مهر

😂😂

۲۹
اسفند

طرف جوری واسه۴شنبه سوری ترقه وبمب دستی وازاینجورچیزا میترکونه که هرآن احتمال شهیدشدن هم محله ای هاداره بیشترمیشه،هرکی ندونه فکرمیکنه الان هیتلر و ارتشش دارن از عباس آقا سوپری سرکوچه صلاح جنگی میخرن؛ اونوقت اوج هیجان ما اینه که وقتی میخوایم پفکو بازکنیم فشارش میدیم که بترکه، نمیدونید چه کیفی داره که، تازه کلی هم میترسیم از صداش(ماشالا از بس هوا توش داره😅) البته نصفشم میریزه روزمین کلی دِپ میشیم، یادیگه خیلی بخوایم خلاف سنگین کنیم تهش یه پوس پیازی برمیداریم میکوبیم توسر همدیگه....والا.....😌🤓


نتیجه گیری یه بنده خدا ازحرفای این جانب:

نتیجه میگیریم که وقتی میخوایم پفکو بترکونیم زیرش کاسه بزاریم که نریزه روزمین...

😐😐

#مهتاب


۲۸
مهر

وطنم،ای شکوه پابرجا.....


خلاقیتم تو حلق ترامپ😌

😂😂😂😂😂😂

۳۱
خرداد

وضعیت خونه ما موقع بازی ایران واسپانیا....!

فکر کنم توبازی بعدی باید خونمونو بازیافت کنن دیگه.!!!😅😉

۰۵
ارديبهشت

دختره هنوز سنش دورقمی نشده بعد سه تا النگو به گوشش آویزون کرده دوتاهم گوشواره به نافش....

اونوقت من دوسالم بود وقتی سوراخ نافمو دیدم تا دوروز گریه میکردم فکرمیکردم سوراخ شدم کم کم بادم خالی میشه میمیرم....

😣😐😑😢🤕🤒😒😫😕😖😵😱

۰۳
فروردين

عاقا یه سوال فنی!!!

تاحالا دقت کردین من هرچی نظرسنجی تو وبلاگم گذاشتم هیچکدومتون جواب ندادین؟؟!!!

چرا واقعا؟؟؟!!!

عاخه مگه من چیکار کردَ بیدَم؟؟؟؟!!

فقط بلدین آدمو ضایع کنید😒😒😒

دیگه اصَنِشَم واستون نظرسنجی نمیذارم....

نخیرم اسرارنکنید نمیذارم...

اِاِاِ...گفتم اسرار نکنید...

(الکی مَلَثاً دارین بهم اسرار میکنین...😌)

ها چیه خو بزارین دلم به فانتزی هام خوش باشه...والا....

۰۳
فروردين

عاقا همین چند دقیقه پیش داییم زنگ زد به گوشی مامانم گفت چرا تلفن خونه رو جواب نمیدین،مامانمم گفت تلفن که زنگ نخورد الان دوباره بزن ببینم زنگ میخوره یا نه. مامان بزرگم گفت چیشده مامانمم براش تعریف کرد که چیشده بعد مامان بزرگم رفت تلفنو برداشت که وقتی زنگ خورد جواب بده ، همین طوری که داشت میومد که بشینه  گفت لابد تلفن یه طرفه س که  زنگ نخورده...!!!!🤐😮🤐😞😵😨

خدا شاهده به همین کیبورد قسم تا همین چنددقیقه پیش داشتم دسته مبلُ گاز میگرفتم...!!!😷🤒😭😰😵😨

آخه چرا😨😵😭

#شاید برای شماهم اتفاق بیفتد


۰۱
دی
خب سلام دوست جونیای خودم.حالتون خوبه؟کیفتون کوکه؟دماغاتون چاقه...ااااا ببخشید یه لحظه باعموپورنگ اچتباه گرفتم شرمنده😅خب بریم سر اصل مطلب؛عاغا ما دیدیم نصف شبیه خوابمون نمیبره گفتیم یه خاطره براتون بتعریفیم(همون تعریف کنیم خودمون باو!)یکم روحیتون شاد بشه.
خب:
عاغا جونم براتون بگه که مایه روز صبح وایساده بودیم تو پارکینگ منتظر بودیم سرویس گرامی بیاد دنبالمون بریم به دنبال کسب علم ودانش(بله همچین آدم درس خونی هستیم ما😉 )،اوره خلاصه ما همینطور وایساده بودیم تو پارکینگ ،خیلی خوابالودوبی حوصله در انتظار یار...نه ببخشید باز اچتباه گفتم در انتظار سرویس،همینطوری که داشتیم بیرونو مینگریستیم(چی ساختم من!اصلا زبان فارسی رو متحول کردم!) دیدیم یه موتوریه اومد،اولش فکرکردم رهگذره بعد دیدم نه وایساد جلوی در،یکم دقت کردم دیدم هَی وای من😱اینکه پسر همسایه بقلیه😵
(خداشاهده الان که دارم تعریف میکنم براتون مو به تنم سیخ شده😨)خلاصه سعی کردم خودمو از اون حالت مرده متحرکی در بیارم که طرف مارو دیدی نگرخه!
رفتم کنار در وایسادم منتظرشدم اون بیاد تو بعد من برم بیرون(اینجا باید این نکته رو بگم که هیچ قصدی از وایسادن جلوی در نداشته بودم😌)عاغا چشمتون روز بد نبینه...این پسر همسایه بغلی درو که باز کرد اینجانب خیلی شیک و مجلسی گفتم:سلام😊.عاغا این بدبختو میگی چشماش شده بود اندازخ دوتا گوجه گیلاسی!!
اولش تو شوک بود بعد سریع یه خودش اومد گفت سلام،ببخشید بفرمایید بعد درو باز کرد که برم.
حالا من  میگی اومدم بیرون ...یه دفعه پاچیدم از خنده یعنی الانم که دارم میگم دارم از خنده میپاچم به این کیبورد قسم!!!
([زدی بچه مردمو زهره ترک کردی حالا میخندی😒]ببخسی من بعضی وقتا یکم با وجدانم درگیر میشم،چیز خاصی نیست،دعوا خونوادگیه داداچ شوما بفرما...نچ... شرمنده نصف شبیه زده به سرم...)
از اون روز به بعد دیگه خیلی کم دیدمش...
به نظرتون از بعد اون روز داره سعی میکنه کمتر جلوی چشم من آفتابی شه تا جونشو نجات بده یا نه من اینطوری فکر میکنم...؟عایا...؟
من از شما میپرسم:به نظر شما عایا از اون روز به بعد اوشون از دیدن من خوف دارد؟!
۱)بلی           ۲)نخیرم
لدفا برای پاسخ به این سوال زیر همین پست کامنت بُگذارید.با تچکر.مدیریت بلاگ دورهمی نیو.
🙃🙃🙃🙃

۲۲
آبان