❤دورهمی❤

♥welcom to my blog♥

❤دورهمی❤

♥welcom to my blog♥

❤دورهمی❤

سلام دوستای گلم،من مهتابم .ازاینکه به وبلاگم سرزدین ویا اگر نظری هم ارسال کردین واقعا ممنونم.❤
من سعی میکنم تواین وبلاگ بهترین چیزا رو براتون به اشتراک بذارم،حالا چه عکس،چه متن و...
البته اینم بگم که سعی میکنم بیشتر پست های دخترونه بذارم ^_~
اگر از وبم خوشتون اومد لطفا به دوستانتون هم معرفی کنید تابیان وازمطالب اینجا بهره مند بشن،
اگرم خوشتون نیومد که هیچی دیگه...خب دیگه من زیادحرف زدم،خودتون برید ببینین...
باتشکر.دوستدارشما مهتاب
my instagram: paricheeeeee

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «text geraphy» ثبت شده است

۳۰
مرداد

شاید برای بزرگ شدن زود بود.

شاید باید کوچک می ماندیم

تا 20 سالگی...

تا 30 سالگی...

تا 60 سالگی اصلاً...

کوچک می ماندیم و زندگی می کردیم

مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت

دویدنمان از سر شوق بود

و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی 

درد ها با بوسه ی پدر آرام و اشک ها روی دامن مادر خشک میشد..

ما قد کشیدیم،

ولی بزرگ نشده بودیم

و هنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم و دیدیم وسط یک مسابقه ی بزرگیم،

آدم ها را دیدیم که می دوند،خسته می شوند،گریه می کنند،هل می دهند،زمین می خورند،بلند می شوند،باز می دوند می دوند و می دوند...

تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم

تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟ چرا باید بدوییم؟ اگر ندویم چه میشود؟

تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم...

که یک نفر،دو نفر،ده نفر لگدمان کردند و رد شدند،وقتی که خوب له شدیم؛نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود،یقه مان را گرفت،بلندمان کرد و گفت :

"پاشو...زندگیه...باید بدویی.." خدا خیر بدهد نفر هزارم را..

ما می دویم...

با کفش هایی که هنوز بندش باز است... 

روز 

با کلمات روشن حرف می زند

عصر 

با کلمات مبهم

شب

سخن نمی گوید حکم می کند 


نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی 
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی 
در مدار روزگار و گردش چرخ فلک 
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی...
(ساناز رئوف)
گاهی میان مردم در ازدحام شهر

غیر از تو هرچه هست فراموش می کنم

#فریدون_مشیری

انسان‌ها شبیه هم عمر نمی‌کنند
یکی زندگی می‌کند، 
یکی تحمل...
انسان‌ها شبیه هم تحمل نمی‌کنند
یکی تاب می‌آورد،
یکی می‌شکند...
انسان‌ها شبیه هم نمی‌شکنند
یکی از وسط دو نیم می‌شود، 
دیگری تکه‌تکه...
تکه‌ها شبیه هم نیستند
تکه‌ای یک قرن عمر می‌کند، 
تکه‌ای یک روز...
(رسول یونان)

ما آدم‌های احمقی نبودیم
ساده بودیم
و از روی سادگی
به احمق‌ها اجازه دادیم
تا در زندگی‌مان دخالت کنند!
(چگوارا)

بین این همه

عشق جعلی و
حرف جعلی و
برف جعلی و
درد جعلی و
مَرد جعلی و
لحظه‌های ساکن تقلبی،

تو اصیل باش!
بی غروب باش!
تو خودت بمون و خوب باش!

مشتاتو باز کن!
چشماتو باز کن!
صداتو آواز کن...

گفته بودند:
"از پس هر گریه، آخر خنده‌ایست"
این سخن بیهوده نیست...
زندگی مجموعه‌ای از اشک و لبخند است
خنده ی شیرینِ فروردین،
بازتابِ گریه‌ی پربارِ اسفند است…
(فریدون مشیری)

زندگی
همه اش بد نبود
روزهای خوبی هم داشت
که نیامدند...
(فاطمه ضیاالدینی)

به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت...
غصه هم میگذرد...
(سهراب سپهری)


من برای خودم خط هایی دارم.
دور بعضی چیزها 
و زیر بعضی چیزها 
و روی بعضی چیزها 
گاهی خط قرمز 
گاهی خط زرد 
و گاهی خط سبز 
دور بعضی آدم ها را خط قرمز کشیده ام آنها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند.
حسودها خودبین ها و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند.

زیر بعضی آدم ها خط زرد میکشم.
آدمهایی که تکلیف را با آنها نمیدانی.
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان.

روی بعضی چیزها و آدمها را با برگهای سبز خط میکشم، سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند.

آدمهایی که شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد.
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان دارم 
این آدم ها را باید قاب گرفت تا جلوی چشمت باشند، تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی.